آلبالوی سیاه

یادداشت های مهتاب

دل من رأی تو دارد

تقریبا یک هفته ای می شود که همدیگر را ندیده ایم و فقط تلفنی صحبت کرده ایم.

امروز وقتی گفت دلم برات تنگ شده در جوابش گفتم پاشو بیا دیدنم. گفت: نمیتونم. من از اون موقع تا حالا دلتنگ شدنش رو باور نمی کنم.

 

پ.ن1: همیشه وقتی دوسه روزی می شد که همدیگه رو نمی دیدیم، من پیشقدم می شدم برای دیدنش؛ اینبار می خوام منتظر بشم اون بیاد سراغم.

پ.ن2: میتونه یه کم زودتر از سر کارش برگرده و بیاد دیدنم، اما این کارو نمیکنه و همین منو عصبی میکنه! دوباره داره یه کاری میکنه که من از دیدن وکیل ها...

پ.ن3: عنوان از مولوی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهتاب کاظمی

و باز هم ادواردو

وقتی کتاب ادواردو را به فاطمه برگرداندم؛ یک جلد از کتاب رد نگاهت آسمان آقای عباسی ولدی را به او هدیه دادم. فاطمه تعجب کرد اما خوشحال شد... شب هم پیام داد و کلی ذوق و تشکر در کرد.

 

 

+ فلانی پیشنهاد کرد هر وقت یک نفر یک کتاب خیلی خوب به تو امانت داد موقع برگشت کتاب به او یک کتاب دیگر هدیه بده تا محبت بینتان زیاد شود هم زنجیره خوبی قطع نشود.

+ کتاب های آقای عباسی ولدی هم پیشنهاد خود فلانی بود.

+ ادواردو برایم یکی از بهترین  ها و تأثیرگذارترین ها بود که خیلی به موقع خواندمش قبل از ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهتاب کاظمی

یادداشت های یک ذهن آشفته

1. این روزها افتاده ام روی دور کتاب خوانی. با خودم قرار گذاشته ام حداقل هر ماه بین سه تا پنج کتاب بخوانم. تا الان ادواردو، استاد عشق و اوسنه ی گوهرشاد را خوانده ام. دنیای صوفی هم احتمالا کتاب بعدی است. شاید دیوانگی باشد اما من کتاب خواندن و پرواز با شخصیت هر کتاب را دوست دارم.

 

2. دلم برای یک بیرون رفتن درست و حسابی با رفیق جان تنگ است. اگر مسافرت باشد که خیلی بهتر است!ترجیحا هم مشهد...

 

3. خانه نوعروس روح نداشت ولی تا دلتان بخواهد زرق و برق داشت! من هیچوقت این خانه ها را نفهمیدم...

 

4. دلم می خواهد چهار نفر آدم را تجربه شان کنم، سال گذشته  دقیقا در این روزها از این خانواده به معنای واقعی کلمه متنفر بودم؛ منی که همیشه آدم ها رو دوستشان داشتم و کنارشان حالم بهتر بود... در سفر اربعین رفیق جان همه تلاشش را کرد که در مورد این چهار نفر برایم توضیح بدهد. لطف ارباب بود همه بدی ها پر کشید و حالا سر سجاده مهمان دعاهایم هستند...

 

5. هیچ وقت به وکیل ها حس خوبی نداشتم، مخصوصا بعد از این که رفیق جان در یک دفتر وکالت مشغول به کار شد. از آن روز به بعد من هر جا یک وکیل می دیدم حالم بد می شد! روز تولد امام حسن(ع)، آقای وکیل برای بچه های نیازمند یک عالم هدیه خریدند و تنقلات. من هم که عاشق بچه ها! از آن روز به بعد دیگر دوستشان دارم بی آن که دیده باشم شان...  مرا با بچه ها امتحان نکنید خیلی خیلی بی جنبه ام!!!

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهتاب کاظمی

ادواردو

نزدیک دو ماه است از فاطمه کتاب ادواردو را امانت گرفتم که بخوانم. عصر آخرین روز ماه رمضان، شروع کردم به خواندنش. نزدیک صد صفحه اش را خواندم و مجبور شدم بگذارمش کنار. به خودم بود تا تمامش نمی کردم بلند نمی شدم.

 گاهی حامد شدم، گاهی عبداللهی و گاهی حسین. ولی نتوانستم ادواردو باشم. دلم خواست مثل ادواردو شوم، یک مسلمان واقعی که چشمش را می بندد به روی آن همه ثروت. قدم می گذارد در یک دنیای جدید که تجربه اش نکرده و...

بی شک ادواردو یکی از بهترین هاست هم بهترین کتاب ها هم بهترین آدم ها...

 

+ دلم می خواهد فکر کنم خواندن این کتاب اتفاقی نبوده و یک نیروی ماورایی مرا به خواندنش ترغیب کرده.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهتاب کاظمی

زندگی خالی نیست مهربانی هست

در این روزهای سخت دنیا بیشتر از هر چیزی به آدم های مهربان نیاز دارد. به آذم هایی که بی منت مهربانی کنند، به آدم هایی که مهربانی برای شان یک اصل باشد نه یک فرع.

 

+ تو این روزای سخت کرونایی دیدن بعضی از مهربانی ها حال آدم را جا می آورد.

+ عنوان از سهراب سپهری

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهتاب کاظمی

ماه خوب خدا

ماه رمضان دارد تمام می شود و من هنوز بهره کافی از این ماه نبرده ام.

امشب شب بیست و سوم و آخرین شب قدر است. دلم یک تقدیر نیکو و یه عالم چیزهای خوب می خواهد هم برای خودم هم برای همه مردم. دلم دنیای بدون جنگ و خونریزی، باعدالت و لبخند کودکان می خواهد...

+ امشب بیشتر از همیشه برای همه دعا کنیم و کسانی را که دوستشان داریم را به اسم دعا کنیم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهتاب کاظمی

هوای حوصله ام به شدت ابری است...

از کرونا خسته شدم! چرا نمی فهمد باید برود...

از این روزها زیادی خسته شدم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهتاب کاظمی

بقول پرستو بهار آمده

چه شد؟ خاک از خواب بیدار شد
به خود گفت: انگار من زنده ام!
دوباره شکفته است گل از گلم
ببین بوی گل می دهد خنده ام!

نوشتند چون حرف ناگفته ای
گل لاله را بر لب جویبار
چه شد؟ باز انگار آتش گرفت
همه گل به گل دامن سبزه زار

چنین گفت در گوش گل، غنچه ای:
نسیمی مرا قلقلک می دهد
زمین زیر پایم نفس می کشد
هوا بوی باد خنک می دهد

صدای نفس های نرم نسیم
به بازیگری گفت: اینک منم!
که با دست های نوازشگرم
گلی بر سر شاخه ها می زنم!

از این سوره ی سبز و آیات سرخ
کتاب زمین پر علامت شده
زمین گفت: شاید بهشت است این!
زمان گفت: گویا قیامت شده!

زمین فکر کرد: آسمانی شده
کبوتر گمان کرد: آبی شده
دل سنگ حس کرد: جاری شده
گل احساس کرد: آفتابی شده

به چشم زمین: برف ها آب شد!
به فکر کویر: آبشار آمده!
به ذهن کلاغان: زمستان گذشت!
به قول پرستو: بهار آمده!

 

+شاعر: قیصر امین پور

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهتاب کاظمی

آخر سال چگونه گذشت؟

این روزها اصلا باورم نمی شود که دلش برایم تنگ شود...تماس نمی گیرد، جواب پیامک نمی دهد... وقتی جواب می دهد بی حوصله است...

کاش بتونم ازش دل بکنم قبل از این که آسیب بیشتری ببینم...

 

+ حتی این آخر سالی هم تلاشی برای بهبود رابطه مان نمی کند و فقط هر وقت تنهاست و بی حوصله و... حرف می زند، امازودتر از آن چه فکرش را بکنید فراموش می کند...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهتاب کاظمی

بی قرار توام ودر دل تنگم گله هاست

هر بار که با او تماس می گیرم می پرسد کاری داشتی؟ و من هر بار پاسخ می دهم مگر باید کاری داشته باشم؟ نمی شود که دلتنگت بشوم؟ دلم هوایت را بکند و...

 

+ بنظرم دارد شبیه وکیل ها فکر می کند...

+عنوان از فاضل نظری

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهتاب کاظمی