یادته 13 خرداد 96 با هم شروع کردیم. هر سه مون خسته، غمگین، باترس و اضطراب،با دل هایی شکسته و روح های زخمی در اوج مخالفت و کارشکنی بقیه یا علی گفتیم و امدیم پای کار...

به هم قول دادیم چیزی رو از هم مخفی نکنیم، هوای هم دیگه رو داشته باشیم، برا هم دیگه نردبون بشیم و مهم تر از همه هیچوقت هیچوقت مثل فلانی نشیم...

نمی دونم از کی به هم بی اعتماد شدیم ولی دقیقا روز دوم شهریور شما پا روی همه قول هامون گذاشتی و به رفیق جان گفتی نیا و منم مجبور به انتخاب کردی... من هم در اوج ناباوری تو و بقیه رفیق جان رو انتخاب کردم. شما هم بعد از شنیدن نظر من حرف هایی رو گفتی که در نظرم دود شدی و مردود شدی، تموم شدی...

پ.ن: بعد از گذشت این همه روز هنوز حالم خیلی خیلی بده...