آلبالوی سیاه

یادداشت های مهتاب

۸ مطلب در آذر ۱۳۹۸ ثبت شده است

پاییز دلبرانه...

امروز در حالی که از همه چیز و همه کس به تنگ آمده بودم؛ با رفیق جان رفتیم سر قرار همیشگی!!

آخرین روز پاییز....

یک قطعه از بهشت...

یک قطعه کم است ... اصلا خودِ خودِ خودِ بهشت...

آن جا اتفاقاتی افتاد که خدا آمد نزدیک ما دو نفر...

 +رفیق جان معتقد است که بعضی چیزها را نباید تعریف کرد و... من هم به احترام او صحبتی از آنچه امروز رخ داد، نمی کنم.

+خدایا شکرت چه پاییزی شد امسال عاشقانه... دلبرانه... شروعش با پیاده روی اربعین... پایانش با زیارت پرچم ارباب... خدایا شکرت...

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهتاب کاظمی

بوم نقاشی

همیشه به دنیا به چشم بوم نقاشی نگاه کردم که قرار بوده ما با نقاشی هایمان زیباترش کنیم. حتی به خدا هم قول دادیم اما...

این روزها به خودم که نگاه می کنم می بینم فقط بوم را خط خطی کردم و گاهی پاره...

مگر قرار نبود این بوم قشنگ تر بشود، پس چه شد؟

+خداجان ما نه زیبایی را بلدیم نه رسم امانتداری را!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهتاب کاظمی

بی قرار

بی قرار توام ودر دل تنگم گله هاست
آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست

مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی وبین من وتو فاصله هاست

آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد
بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست

بی هر لحضه مرا بیم فرو ریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست

باز می پرسمت از مسئله دوری وعشق
وسکوت تو جواب همه مسئله هاست

 

شاعر: فاضل نظری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهتاب کاظمی

یادم باشه

خداجان لطفا به این باور برسان که:

 

همه دنیا بخواد و تو بگی نه

 

نخواد و تو بگی آره تمومه

 

همین که اول و آخر تو هستی

 

به محتاج تو محتاجی حرومه

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهتاب کاظمی

بگیر دست مرا ای آشنای درد

 

ظاهرا همه چیز خوب است ...من می خندم، زندگی روال عادی خودش را دارد، کارها رو به راه است...

به غیر از دل من که رو به راه نیست...ومن خسته تر از آنم که بتوانم برای روبه راهشدن دلم تلاش کنم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهتاب کاظمی

دردهای من

 

دردهای من

 

جامه نیستند

تا ز تن در آورم

چامه و چکامه نیستند

تا به رشته ی سخن درآورم

نعره نیستند

تا ز نای جان بر آورم

 

دردهای من نگفتنی

دردهای من نهفتنی است...

 

من ولی تمام استخوان بودنم

لحظه های ساده ی سرودنم

درد می کند

 

انحنای روح من

شانه های خسته ی غرور من

تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است

کتف گریه های بی بهانه ام

بازوان حس شاعرانه ام

زخم خورده است...

 

این سماجت عجیب

پافشاری شگفت دردهاست

دردهای آشنا

دردهای بومی غریب

دردهای خانگی

دردهای کهنه ی لجوج

 

+ قیصر امین پور

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهتاب کاظمی

روزهای بی تو

آن روز که نبودی...دنیا روی سرم خراب شد...روحم کبود...تنم زخمی... تو نبودی که مراقبم باشی...

وقتی آمدی... آنقدر درد داشتی که دیگر نه دردهای مرا دیدی... نه دنیای مرا  ..

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهتاب کاظمی

لبخند بزن دلبر

ببین یک تماس ساده...یک «چه عجب!» یک دیدن سرشار از عشق...یک"دلم برایت تنگ شده"از ته دل...یک گفت و گوی کوتاه..."یک چه خوب شد امدی موقع خداحافظی"...چقدر حال هردویمان را خوب می کند و تو تا همین امروز قبل از ظهر،ساعت ده و پنجاه و نه دقیقه،دریغش میکردی.

+ممنون که دوستم داری.شایدباورت نشه ولی من به این دوست داشتن ها محتاجم...

+بعد از پیامک زدن و گفتن حرف های بالا، حال او هم خیلی خوب است...

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهتاب کاظمی