رفیق جان نیازمند یک حال خوب بود. به او پیشنهاد کردم پیش آقی ه برای مشاوره برود. از ماه رمضان تا الان جلسات شان ادامه دارد. تشخیص ایشان افسرگی حاد بود.به پیشنهاد آقای ه هم زمان، به یک روانپزشک هم مراجعه کرد تا درمان بهتر انجام شود. پس از مدتی رفیق جان پیشنهاد کرد که من هم پیش آقای ه بروم تا ضمن دادن تست شخصیت ،شادی گذشته را هم به خودم برگردانم.

اولین بار روز دوشنبه  بیست و سوم تیرماه به او مراجعه کردم. وقتی به او گفتم دوست دارم به کسی همه ناگفته هایم را بگویم و پس از گفتن و شنیدن، این آدم پودر شود؛ زد زیر خنده... گفت یاابوالفضل! گفت الان باید یه بمب بیاری که من بعدش پودر بشم... از قسم مشاوران گفت... از سیزده سال سابقه مشاوره اش و... گفت بذار سوال  بپرسم تا یخت باز شود... تا آخر یخم کامل باز نشد ولی دیوار بلندبی اعتمادی من به این آدم تا حد زیادی خراب شد. جلسه دوم دوباره بخش دیگری از این دیوار ریخت. حرفی را گفتم که تا الان جرات نداشتم به کسی بگویم و او با حرف هایش به من کمک کرد تا راحت تر شوم...

جلسه سوم با رفیق جان یک جلسه مشترک داشتیم. بی پروا سوال می پرسید و من مردد جواب می دادم. بزرگترین راهنماییش به ما این بود که آدم های عیب جوی دوربرمان را به پاسخ گویی در قیامت دعوت کنیم...

+پ.ن1: دوست دارم جزییات را هم بنویسم ولی شاید رفیق جان خوشش نیاید...

پ..ن2: خیلی آدم جذابی بود. دوست دارم چندروز زندگیش را بدون سانسور تماشا کنم...