آلبالوی سیاه

یادداشت های مهتاب

۵ مطلب در خرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

من پریشان تر از آنم که تو می پنداری

من اگه برات مهم بودم امروز قبل از رفتنت به دفتر می آمدی دیدنم.

من اگه برات مهم بودم مجبورم نمی کردی که بیام دفتر تا نمک روی زخمم بپاشی.

من اگه برات مهم بودم یه وقتی تو هفته رو کنار میذاشتی برام. نه این که منتظر بشی که وقتی یه روزی مسیرت به این طرف ها خورد، بیای سراغم.

من اگه برات مهم بودم امروز رو از دلم در می آوردی نه اینکه طلبکار بشی.

حواست هست که داری با من نامهربونی می کنی؟

حواست هست داری بهم این حس رو منتقل می کنی که برات فقط نقش ایبوپروفن دارم؟

میدونم حواست نیست اما کاری هم نمیتونم انجام بدم...

 

+ عنوان از فاضل نظری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهتاب کاظمی

دل من رأی تو دارد

تقریبا یک هفته ای می شود که همدیگر را ندیده ایم و فقط تلفنی صحبت کرده ایم.

امروز وقتی گفت دلم برات تنگ شده در جوابش گفتم پاشو بیا دیدنم. گفت: نمیتونم. من از اون موقع تا حالا دلتنگ شدنش رو باور نمی کنم.

 

پ.ن1: همیشه وقتی دوسه روزی می شد که همدیگه رو نمی دیدیم، من پیشقدم می شدم برای دیدنش؛ اینبار می خوام منتظر بشم اون بیاد سراغم.

پ.ن2: میتونه یه کم زودتر از سر کارش برگرده و بیاد دیدنم، اما این کارو نمیکنه و همین منو عصبی میکنه! دوباره داره یه کاری میکنه که من از دیدن وکیل ها...

پ.ن3: عنوان از مولوی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهتاب کاظمی

و باز هم ادواردو

وقتی کتاب ادواردو را به فاطمه برگرداندم؛ یک جلد از کتاب رد نگاهت آسمان آقای عباسی ولدی را به او هدیه دادم. فاطمه تعجب کرد اما خوشحال شد... شب هم پیام داد و کلی ذوق و تشکر در کرد.

 

 

+ فلانی پیشنهاد کرد هر وقت یک نفر یک کتاب خیلی خوب به تو امانت داد موقع برگشت کتاب به او یک کتاب دیگر هدیه بده تا محبت بینتان زیاد شود هم زنجیره خوبی قطع نشود.

+ کتاب های آقای عباسی ولدی هم پیشنهاد خود فلانی بود.

+ ادواردو برایم یکی از بهترین  ها و تأثیرگذارترین ها بود که خیلی به موقع خواندمش قبل از ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهتاب کاظمی

یادداشت های یک ذهن آشفته

1. این روزها افتاده ام روی دور کتاب خوانی. با خودم قرار گذاشته ام حداقل هر ماه بین سه تا پنج کتاب بخوانم. تا الان ادواردو، استاد عشق و اوسنه ی گوهرشاد را خوانده ام. دنیای صوفی هم احتمالا کتاب بعدی است. شاید دیوانگی باشد اما من کتاب خواندن و پرواز با شخصیت هر کتاب را دوست دارم.

 

2. دلم برای یک بیرون رفتن درست و حسابی با رفیق جان تنگ است. اگر مسافرت باشد که خیلی بهتر است!ترجیحا هم مشهد...

 

3. خانه نوعروس روح نداشت ولی تا دلتان بخواهد زرق و برق داشت! من هیچوقت این خانه ها را نفهمیدم...

 

4. دلم می خواهد چهار نفر آدم را تجربه شان کنم، سال گذشته  دقیقا در این روزها از این خانواده به معنای واقعی کلمه متنفر بودم؛ منی که همیشه آدم ها رو دوستشان داشتم و کنارشان حالم بهتر بود... در سفر اربعین رفیق جان همه تلاشش را کرد که در مورد این چهار نفر برایم توضیح بدهد. لطف ارباب بود همه بدی ها پر کشید و حالا سر سجاده مهمان دعاهایم هستند...

 

5. هیچ وقت به وکیل ها حس خوبی نداشتم، مخصوصا بعد از این که رفیق جان در یک دفتر وکالت مشغول به کار شد. از آن روز به بعد من هر جا یک وکیل می دیدم حالم بد می شد! روز تولد امام حسن(ع)، آقای وکیل برای بچه های نیازمند یک عالم هدیه خریدند و تنقلات. من هم که عاشق بچه ها! از آن روز به بعد دیگر دوستشان دارم بی آن که دیده باشم شان...  مرا با بچه ها امتحان نکنید خیلی خیلی بی جنبه ام!!!

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهتاب کاظمی

ادواردو

نزدیک دو ماه است از فاطمه کتاب ادواردو را امانت گرفتم که بخوانم. عصر آخرین روز ماه رمضان، شروع کردم به خواندنش. نزدیک صد صفحه اش را خواندم و مجبور شدم بگذارمش کنار. به خودم بود تا تمامش نمی کردم بلند نمی شدم.

 گاهی حامد شدم، گاهی عبداللهی و گاهی حسین. ولی نتوانستم ادواردو باشم. دلم خواست مثل ادواردو شوم، یک مسلمان واقعی که چشمش را می بندد به روی آن همه ثروت. قدم می گذارد در یک دنیای جدید که تجربه اش نکرده و...

بی شک ادواردو یکی از بهترین هاست هم بهترین کتاب ها هم بهترین آدم ها...

 

+ دلم می خواهد فکر کنم خواندن این کتاب اتفاقی نبوده و یک نیروی ماورایی مرا به خواندنش ترغیب کرده.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهتاب کاظمی