آلبالوی سیاه

یادداشت های مهتاب

۷ مطلب در شهریور ۱۳۹۸ ثبت شده است

دلتنگ

گاهی دلم برای خودم تنگ می شود و از همه چیز و همه کس خسته...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهتاب کاظمی

مرگ پایان کبوتر نیست

و نترسیم از مرگ

مرگ پایان کبوتر نیست

مرگ وارونه یک زنجره نیست

مرگ در ذهن اقاقی جاری است

مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد

مرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن می‌گوید

مرگ با خوشه انگور می‌آید به دهان

مرگ در حنجره سرخ گلو می‌خواند

مرگ مسئول قشنگی پر شاپرک است

مرگ گاهی ریحان می‌چیند

مرگ گاهی ودکا می‌نوشد

گاه در سایه نشسته است به ما می‌نگرد

و همه می‌دانیم

ریه‌های لذت، پر اکسیژن مرگ است
 

در نبندیم به روی سخن زنده تقدیر که از پشت چپرهای

صدا می‌شنویم
 

سهراب سپهری

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهتاب کاظمی

خدا


خیلی بیشتر از آنچه که فکرش را بکنید دلم گرفته، هنوز هم نمی خواهم خودم را از تب و تاب بیندازم و مدام با خودم زمزمه می کنم:


ﮔﺎﻫﮕﺎﻫﯽ ﮐﻪ ﺩﻟﻢ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ به خودم میگویم در دیاری که پر از دیوار است
ﺑﻪ ﮐﺠﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺭﻓﺖ؟
ﺑﻪ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﭘﯿﻮﺳﺖ؟
ﺑﻪ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﻝ ﺑﺴﺖ
ﺣﺲ ﺗﻨﻬﺎﯼ ﺩﺭﻭﻧﻢ ﮔﻮﯾﺪ :
ﺑﺸﮑﻦ ﺩﯾﻮﺍﺭﯼ ، ﮐﻪ ﺩﺭﻭﻧﺖ ﺩﺍﺭﯼ !
ﭼﻪ ﺳﻮﺍﻟﯽ ﺩﺍﺭﯼ؟!
ﺗﻮ " خدﺍ " ﺭﺍ ﺩﺍﺭﯼ
ﻭ " ﺧﺪﺍ "
ﺍﻭﻝ ﻭ ﺁﺧر با توست...

سهراب سپهری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهتاب کاظمی

حرف باد هوا نیست

 

من به اعتبار حرف هایت، به تمام معنا برای رسیدن به جایگاه رفیع پیش رو تلاش کردم؛ خیلی بیشتر از آنچه که فکرش را بکنی... در نهایت کاری کردی که اعتمادم به همه از بین رفت و دنیای رنگارنگم ویران شد...

+حرف باد هوا نیست، مواظب حرف هایتان باشید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهتاب کاظمی

اعتماد

بعد از این همه وقت که باورت داشتم و تو نه به باور من، که به باور همه آن آدم ها خیانت کردی، رنگ دنیا برای همه آن آدم ها عوض شد...

دو سال و سه ماه و ده روز از آن روزها گذشته و تو هنوزبصورت خاموش باورهای ما را نابود می کنی... خسته نشدی از این همه دروغ... دغل... نفاق... ریا...

+مواظب اعتمادی که آدم ها به شما می کنند باشید، اعتماد المثنی ندارد!

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهتاب کاظمی

عشق

هــــــم دعـــا کـن گره از کار تو بگشاید عشق

هــــــم دعـــا کــــن گره تـازه نیــــفزایـد عشق

قـایقـــی در طلـــب مـــوج بــــه دریـــا پیوست

بایـــد از مــــرگ نترســـــید ،اگـــــر باید عشق

عــــاقــبـت راز دلــــم را بــــه لبــــانـــش گفتم

شاید این بوسه به نفرت برسد ،شاید عشق

شـمع افــــروخــت و پــروانـــــه در آتش گل کرد

مــــی توان ســـوخت اگــر امـر بفرماید عشق

پیلــــه ی عشق مـــن ابــــریشم تنهایی شد

شـمع حـق داشت، به پروانه نمی آید عشق

 

     فاضل نظری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهتاب کاظمی

ساقی...

 

...حسین، عباس را ساقی بخواند و به آب دعوت کند و عباس از شوق این نام و خطاب بر خود نلرزد؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهتاب کاظمی